عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393
بازدید : 595
نویسنده : آوا فتوحی


غم دنيا خوره آنکس که مرده
که دنيا سر به سر اندوه و درده
اگر مردي به قبرسون گذر کن
که بيني مرگ با شيرون چه کرده
" از ترانه?هاي محلي فارس"
اين بار دوستمان منصور اوجي «مرگ» را به حريم شعريش خوانده است. مرگ واقعيتي تلخ است که چشم در چشم ما دارد و اگر چشم دل بگشاييم حضورش را حس مي?کنيم.
و اين مائيم که گاهي خودمان را به نديدن مي?زنيم و وجود مرگ را نديده مي?گيريم.
اوجي در «به جاي مقدمه» در جواب اين سؤال: «آقاي اوجي چرا اين همه تم مرگ در کارهاي شما تکرار مي?شود؟» مي?نويسد: سالي نبوده است که بي?مرگ زيسته باشم و بي?مرگ عزيزانم، آخر چقدر مرگ؟ بن مايه?ي مرگ الان نيست که در شعرهاي من ظهور و بروز يافته باشد. در تمام کتاب?هاي شعري من شما اين تجلي را مي?بينيد و يک بخش در هر کتاب من به اين موضوع اختصاص يافته است و همان گونه که خانم دانشور در مقاله خود متذکر شده است: «اوجي از مرگ مي?گويد و سرانجام دل به دريا مي?زند و لوح گور مي?سرايد»، آخرين شعر من در مورد مرگ، شعري است در رثاي سحر رومي و در تکه?اي از آن گفته?ام: «اي جام به سنگ خورده،/ اي شعر تمام!/ کي نوبت ماست؟»
تا کي نوبت به خود من برسد و چه کساني از مرگ من بگويند؟
من يک مرتبه به مرگ سرائي روي نياورده?ام و همان گونه که ديده?ايد با مرگ بزرگ شده?ام بله ما آن شقايقيم که با داغ زاده?ايم.
دفتر شعر «در وقت حضور مرگ» شامل
دو بخش است:
بخش اول: دفتر مرگ
بخش دوم: دفتر ياد اندوه
مرگ عزيزان ناگوار است گاهي دلت را به درد مي?آورد و رهايت نمي?کند. اوجي چند شعري را که در رثاي خواهران و برادرش سروده تلخي مرگ را زير دندان دارد معلوم است که در خلوت تنهاييش با خاموشي آنها نتوانسته است کنار بيايد.
اين شعر را براي خواهرش «مريم» سروده:
بعد از تو
بعد از تو ستاره?ها سياه پوشند
بعد از تو درخت?ها عزادارند
بعد از تو نه بوسه?اي نه لبخندي
بي?سبزه وُ سيب
بي?آب وُ چراغ و عطر وُ آيينه
بي?سکه و عيد
تاريک?ترين بهار، در راه است
تاريک?ترين بهار، بعد از تو
تاريک?ترين بهار، بي?خورشيد.
و اين هم سوگ سرودش براي خواهرش فاطمه:
روزِ بعد از تو
سروها، سبز
آسمان، آبي
صبح روشن نشسته بر درگاه
چه هوايي
چه لحظه?اي
چه دمي
اين چنين است روز بعد از تو
هم چناني که در حوالي ما
شهر شيراز در هواي بهار
ماه بهمن، شکوفه?ي بادام
در چنين روز ليک در دلِ من
هر چه هر جا، نصيب ويراني است
روز بعد از تو آسمان دلم
سخت ابري?ست، سخت باراني است!
و اين شعر را براي عبدالرحمن برادرش نوشته است:
      آه!
صد دره?ي خسته?ام
صد کوه
صد کتاب
آه، اي کليد گمشده?ي باغِ کودکي
بر من چه رفته است؟
من خرد، من خراب!
کو همکلام من؟
کو روزهاي خوب؟
کو لحظه?هاي عطر؟
کو خنده?هاي شاد؟
من خسته، خسته?ام
کو شهرزاد مرگ؟
کو لالاي خواب؟
در دفتر «در وقت حضور مرگ» اوجي 10 قطعه شعر دارد که تماماً عنوان «لوح گور» را با خود دارند و هر کدام مي?تواند سنگ نوشته?اي بر روي يک قبر باشد.
سهراب هم شعري در اين زمينه دارد که در خاکستان بزرگ شيراز آن را ديده?ام:
به سراغ من اگر مي?آئيد
        نرم و آهسته بيائيد
                    مبادا که ترک بردارد
                             چيني نازک تنهايي من
از اين مجموعه شعري را مي?خوانيد:
لوحِ گور (5)
و اين گور من نيست
در اين گوشه?ي دور
پراکنده?ام در تمامي ذرات آن خاک پر عطر نارنج
در آن زندگاني که بودم
مرا نام شيراز بوده است
مرا کنيه منصور
اين مختصر را با شعر «وصيت» به پايان مي?برم. اوجي اين شعر را براي دخترش غزل نوشته است.
وصيت
....................
و تو غزل
نان را وَ نمک را
حرمت بگذار
چراغ را
و آب را
و از اين پس، خاک را
چون غبار
مشمار
ما را مزار
خواهد شد.

اين ادعاي فردوسي است که همه از بي?ادعايي است و نتيجه اينکه او وظيفه خويش مي?دانسته اين کار سترگ را آغاز و به پايان رساند. همچنانکه دوست ساليان، عباس کشتکاران لازم مي?داند که تا تفسير و تحليل خود را بر افکار اين رادمرد بزرگ به اطلاع همگان برساند.
کشتکاران مي?نويسد: «ديگر آنکه نامه پهلواني همراه با روز و هفته و ماه و سال و سده نيست. پهلوانان از آنِ همه?ي دوران?هايند. هر چند
هر کدام به روزي زاده مي?شوند و به روزي ديگر به مرگ تن در مي?دهند و جان مي?سپرند. با اين همه منش و کنش آنان در چارچوب زمان نمي?گنجد و اينست که چون تاريخ تن به تاريخ نداده اند.»
  کاملاً درست و بجا گفته است مؤلف کتاب، پهلوان تاريخ را پشت سر مي?گذارد و جاويدان مي?ماند چون تاريخ سيره پادشاهان و خونريزي?هاست اما منش پهلوان و خود او برخاسته از مردم است. بنابراين مردم پهلوانانشان را تا ابدالدهر ارج مي?نهند. در سوگشان مي?گريند و با شادي و پيروزيشان شاد مي?شوند.
«پهلوانان در تاريخ باستان چه از تبار خاندان?هاي برگزيده بلندنام و چه از ميان کم نامان و گمنامان برخاسته، همه روي به مردم دارند و توش و توان از مردم گرفته اند.
بيخود نيست که شبهاي نقالان هنگام بروز فاجعه يا پيروزي?هاي بزرگ رونقي ديگرگونه به خود مي?گيرد و عام و خاص با اشکي در چشم به روايت مرگ سهراب به دست پدر گوش جان مي?سپارند. نفوذ شاهنامه در روستاهاي ايران نشانه بعد خاص هنري اين اثر بزرگ است. هنر ناب هنري است که هر کس به اندازه وسع و توان معرفتي خويش توشه?اي از آن برگيرد.
عباس کشتکاران لطف بزرگي به خود و اصحاب معرفت و دانش نموده است چرا که برخلاف حافظ، سخن پيرامون اين استوره ادب و هنر کمتر رفته است و سعي دارد که توفيق آن را با همت و اراده?اي که دارد با خوانندگان يار سازد و به ترتيب به نوشتن اين کتابهاي سترگ بپردازد. ابتدا:
1-افسانه و افسون (کتابي?که اکنون در معرض ديد شماست)
2-ملک دارا (در تاريخ ماد و هخامنشي و يورش اسکندر)
3-افسرِ دارا و اردوان (که يکسره از اشکانيان سخن خواهد گفت)
4-سر کسري و تاج پرويز (در اين کتاب ساسانيان مد نظر مؤلف است)
5-مرغان قاف (درباره يورش اعراب و اسلام آوردن ايرانيان)
6-چنگ در غلغله (عصر رودکي و عنايت به سلسله?هاي صفاريان و سامانيان)
7-دولت محمود و زلف اياز (درباره عصر فردوسي و سبب سرودن شاهنامه)
8-مرغ و کوه (در کار دولت سلجوقيان و امراي ديگر آن عصر و شاعر بزرگ نظامي گنجوي)
9-خوي پلنگي (در مورد سعدي و عصر او – اتابکان- چنگيز خونريز)
10-سيل دمادم (عصر حافظ با همه فتنه?هايي که از درون و بيرون، اين عصر را در هم مي?آشفت)
11-زندان مکافات (دوران پس از حافظ و برآمدن سلسله صفويه)
12-ساز شرع (يکسره به شيوه و طرز کار صفويان پرداخته است)
13-صاحب قرآن (مسئله افغان، ظهور نادر، کريم خان زند و لطفعليخان زند مردي مردستان، هنگامه?ي شوم آغامحمدخان قاجار، قائم مقام و اميرکبير اين دو شخصيت جاويد تاريخ)
14-ياد آر ز شمع مرده ياد آر (درباره پايمردي هاي
ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل و ستارخان گرد و قهرمان تبريز)
15-راهست و کمين از پيش و از پس (در مورد سلطنت رضاشاه و فرزندش محمدرضا و برآمدن جمهوري اسلامي)
مردان بزرگ هدفهاي والا دارند. پرداختن به اين 15 کتاب طاقت سوز است. اما چرا که نه. کشتکار مي?تواند. خداي نيز با افزودن به عمر او بدو کمک خواهد کرد. کافيست که اصحاب فرهنگ  يار خاطر او باشند نه بار خاطرش. موفق باشد.



:: موضوعات مرتبط: مرگ , ,
:: برچسب‌ها: منصور اوجی , شاعر , استاد , دانشگاه , ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com